توی مبل فرو رفته بود و به یکی از مجلات مُدی که زنش همیشه می خرید نگاه میکرد.
زیبا، چقدر شکیل و تمنا برانگیز..
زن داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق بود ور می رفت. شاخه های اضافی را می گرفت و برگ های خشک شده را جدا می کرد. از دیدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندی گوشه لبش پیدا شد. از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده اش گرفته بود..
زن آنچنان سریع برگشت و نگاهش کرد که فرصت نکرد لبخندش را جمع و جور کند.
گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی مرد ایستاد و گفت:
نگاه کن! این گل ها هیچ شکل رزهای تازه ای نیستند که دیروز خریده ام.
من عاشق عطر و بوی رز هستم. جوان، نورسته، خوشبو و با طراوت.
گل های شمعدانی هرگز به زیبائی و شادابی آنها نیستند، اما می دانی تفاوتشان چیست؟
بعد، بدون این که منتظر پاسخ باشد اشاره ای به خاک گلدان کرد و گفت:
اینجا! تفاوت اینجاست. در ریشه هائی که توی خاک اند. رزها دو روزی به اتاق صفا می دهند و بعد پژمرده می شوند
ولی این شمعدانی ها، ریشه در خاک دارند و به این زودی ها از بین نمی روند. سعی می کنند همیشه صفابخش اتاقمان باشند.
چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست و کتاب مورد علاقه اش را به دست گرفت.
مرد کنارش رفت و گونه اش را بوسید. این
لذت بخش ترین بوس ه ای بود که بر گونه یک گل شمعدانی می زد.....